در مقاله پیشرو بررسی میکنیم که باتوجه به وجود نیاز اساسی انسان به مهرورزی، شفقتورزی، همراهی و همدلی، چرا گاهی احساساتی مانند بیمهری، بیتوجهی، نادیده گرفتن دیگری و خصومت در افراد شکل میگیرد.
بررسی دلایل کاهش همدلی در بعضی از افراد و در بُرهههایی از تاریخ
همدلی را میتوان به منزله چسب روابط امن و یا احساس امنیت و امید به همراهی و تغییرات ساختاری مثبت دانست؛ اما به راستی چرا انسانها گاه نه تنها با یکدیگر همدلی نمیکنند بلکه رفتار وحشیانه، پرخاشگرانه و به دور از ارزشهای انسانی را نیز در پیش میگیرند؟!
از دیدگاه آسیبشناسی روانی، اختلال شخصیت ضد اجتماعی در بعضی از افراد باعث کشتار و شکنجه انسانهای دیگر در طول تاریخ توسط افراد سایکوپات یا شخصیتهای ضد اجتماعی شده است. وجدان اخلاقی در این افراد، ساختار منسجمی ندارد و اساسا اخلاقیات برای این افراد بیمعناست. بروز اختلال شخصیت ضد اجتماعی ممکن است جنبه ژنتیکی داشته باشد و گاه عوامل محیطی مانند طرد شدن، فقر مزمن و مورد آزار قرار گرفتن در دوران کودکی میتواند زمینه بروز این اختلال را فراهم آورد. مهمترین عامل برای کاهش شکلگیری این اختلال، در درجه نخست آگاهی عمومی از توجه به حقوق انسانی همهی افراد و در مرحله بعد پیشگیری از به قدرت رسیدن این افراد در بزرگسالی در صورت آشکار شدن این اختلال است .
اما گذشته از افراد دچار اختلال شخصیت ضد اجتماعی که درصد کوچکی از افراد اجتماع را شامل میشوند که پس از خشونت و آزار نسبت به دیگران، کوچکترین احساس پشیمانی را تجربه نمیکنند، بهراستی علل دیگر نبود یا کاهش همدلی در انسانها چیست ؟
۱: وقتی میزان خودمحوری، خودخواهی و خودمرکز بینی ما به قدری گسترده است که قادر به درک نظام زندگی اجتماعی نیستیم و توان دیدن دنیا از دریچه نگرش دیگران را نداریم در این وضعیت، فرد همواره رفع نیازهای خود را در هر حالت ارجح و در اولویت میداند و قدرت درک مسائل مهم اجتماعی، خانوادگی و انسانی را در خود پرورش نمیدهد. این افراد نهایتا تنها میشوند و تنهایی آنان به نحوی رفتار خودمحورانه را تقویت میکند، چرا که به اشتباه تصور میکنند هرکس صرفا، تنها به خود میاندیشد، بنابراین روابط آنان با دیگران نه بر اساس تعامل که بر اساس منفعت طلبی و خود محوری کودکانه است (این افراد به تعویق افکندن نیازهایشان را نه آموختهاند و نه تلاشی برای یادگیری آن دارند) بعضی از این افراد در دوران کودکی به شدت مورد توجه افراطی بودهاند و از همین رو تصور میکنند که در بزرگسالی نیز باید مرکز توجهات همگانی باشند.
۲: وقتی ما تصور کنیم که دیگران بهتر از ما میتوانند با شخص نیازمند به همدلی، همدلانه رفتار کنند. به بیان دیگر، وقتی ما توان خود را دست کم بگیریم، یا آگاهی کافی از چگونگی همدلی با دیگران نداشته باشیم و یا به جای آن که فاصله منطقی خود را با شخص دچار بحران یا آسیب حفظ کنیم، به قدری با او همذات پنداری میکنیم که به جای رفتار همدلانه و فعالانه، دلسوزی و ترحم منفعلانه را در پیش میگیریم و به این ترتیب فرصت از دست میرود و نه تنها مسئله ای حل نمیشود، بلکه مشکل جدیدی نیز آشکار میشود.
۳: وقتی ملاک و معیار ما برای همدلی کردن با دیگران، باور و اعتقادات یا مذهب و نگرش مشترک است این حالت یکی از خطرناکترین موارد برای نبود همدلی در انسان است؛ چرا که میتواند عمومیت پیدا کند و زمینه را برای کشتار یا جنگ با نظرات یا مذاهب متفاوت برانگیزد و به افراد معتقد به یک باور مشخص اجازه دهد که با بیرحمی تمام، مذاهب یا نگرشهای دیگر را مورد شدیدترین آزارها قرار دهند (نمونههایی از آن شکنجههای داعش علیه ایزدیها در عراق، کشتار هیتلر در جنگ دوم جهانی تحت عنوان نژاد برتر و یا نظام آپارتایدِ در آفریقای جنوبی را میتوان نام برد)
در واقع پیش فرضهای ذهنی میتوانند از میزان همدلی در انسان بکاهند.
به این جملات دقت کنید:
- همهی آلمانیها خشن هستند
- همهی مردها فاقد احساس هستند
- همهی سیاهپوستها چاقو حمل میکنند
- اهالی فلان شهر همه خسیس هستند
آیا این جملات جنبه منطقی دارد؟
نقش احساسات در اعتقاد به این جملات تا چه میزان است؟
باید توجه کنیم که پیشفرضهای ذهنی مبنی بر این که نگرش ما بهترین است و نادیده گرفتن منطق دیگران و دور شدن از گفتگو و تعامل، راه را برای نزاع، جدل، بروز جنگ و خصومت مهیا میکند .
وقتی مردمی با نگرشی خاص، تصور کنند که هرکس مانند ما نمیاندیشد، پس انسان نیست! موجب میشود که هر رفتار ضد اخلاقی را مجاز فرض کنند و با انسانیتزدایی از دیگران یا انکار ارزشمندی یک انسان، در ابتدا زمینه را برای همدلی نکردن و سپس خصومتورزی مجاز بشمرند .